۱۳۹۲ اردیبهشت ۸, یکشنبه

چیزی را میبینیم که دوست داریم

در ادبیات آلمان ، قصه ای است که این چنین بیان میشود:
مردی صبح ازخواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده . شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد ، براي همين ، تمام روز او را زير نظرگرفت. متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند ، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضي برود وشكايت كند .

اما همين كه وارد خانه شد ، تبرش را پيدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند ، و رفتار مي كند .

 پائلو کوئیلو

همیشه این نکته را به یاد داشته باشیم که:

ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم