خلق سه صنف اند: ملایکه اند، که ایشان همه عقل محضند؛ طاعت و بندگی و ذکر ایشان را طبع است و غذاست، و نان و خورش و حیات است - چنانکه ماهی در آب، زندگی او از آب است و بستر و بالین او آبست - آن در حق او تکلیف نیست چون از شهوت مجرد است و پاک است، پس چه منت اگر او شهوت نراند یا آرزوی هوا و نفس نکند؟ چون از اینها پاکست و اورا هیچ مجاهده نیست. و اگر طاعت کند، آن به حساب طاعت نگیرند چون طبعش آنست و بی آن نتوان بودن.
و یک صنف دیگر بهائمند، که ایشان شهوت محضند؛ عقل زاجر (منع کننده) ندارند؛ بر ایشان تکلیف نیست. ماند آدمی مسکین، که مرکب است از عقل و شهوت، نیمش فرشته و نیمش حیوان. نیمش مار است و نیمش ماهی. ماهیش سوی آب می کشاند و مارش سوی خاک، در کشاکش و جنگ است، مَن غلَبَ عَقلُهُ شَهوَتَهُ فَهُوَ اعلَیَ مِنَ المَلَائِکَةِ و مَن غَلَبَ شَهوَتُهُ عَقلَهُ فَهُوَ ادنَی مِنَ البَهّایم.
فرشته رست به علم و بهیمه رست به جهل؛ میان دو به تنازع بماند مردم زاد.
اکنون بعضی آدمیان متابعت عقل چندان کردند که کلی مَلَک گشتند و نور محض گشتند؛ ایشان انبیا و اولیایند؛ از خوف و رجا رهیدند که:لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ(همانا که دوستان خدا را هیچ هراس و اندوه نیست- یونس – 62). و بعضی را شهوت بر عقلشان غالب گشت تا بکلی حکم حیوان گرفتند. و بعضی در تنازع مانده اند، و آنها آن طایفه اند که ایشان را دراندرون رنجی و دردی و فغانی و تحسری پدید می آید، و به رندگانی خویش راضی نیستند؛ اینها مؤمنانند. اولیا منتطر ایشانند که مؤمنان را در منزل خود رسانند و چون خود کنند، و شیاطین نیز منتظرند که اورا را به اسفل السافلین سوی خود کشند.
ما می خواهیم و دیگران می خواهند؛ تا بخت که را بود، که را دارد دوست.
شرح (استاد قمشه ای)
- خلق سه صنف اند ....: در مثنوی همین تقسیم سه گانه در شرح حدیثی از پیامبر اکرم آمده است:
در حدیث آمد که یزدان مجید خلق عالم را سه گونه آفرید:
یک گروه را جمله عقل و علم وجود، آن فرشته است و نداند جز سجود؛
نیست اندر عنصرش حرص و هوا، نور مطلق، زنده از عشق خدا.
یک گروه دیگر، از دانش تهی، همچو حیوان از علف در فربهی؛
او نبیند جز که اصطبل و علف از شقاوت فارغ است و از شرف.
آن سوم، آن آدمیزاد و بشر، از فرشته نیمی و نیمی زخر؛
نیم خر خود مایل سُفلی بود، نیم دیگر مایل عُلوی شود.
تا کدامین غالب آید در نبرد، زین دو گانه تا کدامین برد برد.
وین بشر هم ز امتحان قسمت شدند، آدمی شکلند و سه امت شدند:
یک گروه مستغرق مطلق شده، همچو عیسا با ملک ملحق شده؛
نقش آدم، لیک معنی جبرئیل، رسته از خشم وهوا و قال و قیل.
قسم دیگر با خران ملحق شدند، خشم محض و شهوت مطلق شدند.
ماند یک قسم دیگر در اجتهاد نیم حیوان، نیم حی با رشاد
همچو مجنون در نتازع با شتر، گه شتر چربید و گه مجنون حر.
میل مجنون پیش آن لیلی روان، میل ناقه پس، پی کره دوان.
یک دم مجنون ز خود غافل شدی، ناقه گردیدی و واپس آمدی.
آن که او باشد مراقب عقل بود؛ عقل را سودای لیلی در ربود.
لیک ناقه پس مراقب بود و چست، چون بدیدی او مهار خویش سست،
فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ، رو سپس کردی به کره بی درنگ.
چون به خود باز آمدی، دیدی ز جا کو سپس رفته است بس فرسنگها.
در سه روزه ره، بدین احوالها ماند مجنون در تردد سالها.
گفت: (( ای ناقه، چو هر دو عاشقیم، ما دو عاشق همره نالا یقیم.))
جان ز هجر عرش اندر فاقه ای، تن ز عشق خار بن جون ناقه ای،
جان گشاید سوی بالا بالها، در زده تن در زمین چنگالها
تنگ شد بر وی بیابان فراخ؛ خویشتن افکند اندر سنگلاخ.
سرنگون خود را ز اشتر در فکند، گفت: ((سوزید ز غم تا چند چند؟))
ناقه (شتر ماده)
در دیوان شمس نیز مکرر به این چالش بین نفس و عقل یا حیوان و فرشته در آدمی اشاره شده است:
فرشته رست به علم و بهیمه رست به جهل؛
میان دو به تنازع بماند مردم زاد.
گهی همی کشدش علم سوی علییین؛
گهیش جهل به پستی که هرچه بادا باد! |
طرح سوالات و ارائه مطالب در زمینه مسائل اجتماعی، فرهنگی هنری ، علمی و ...