روایت میکنند خواجه امام مظفر حمدان در نوقان یک روز میگفت که کار ما با شیخ بوسعید هم چنان است که پیمانۀ ارزن، یک دانه شیخ بوسعید است باقی من .
ابوسعید ابوالخیر
مریدی از آن شیخ بوسعید آن جا حاضر بود، از سر گرمی برخاست و پای فراز کرد و پیش شیخ آمد و آن چه از خواجه امام مظفر شنیده بود، با شیخ حکایت کرد.
شیخ گفت: برو و خواجه امام مظفر را بگوی که آن یکی هم تویی، ما هیچ چیز نیستم.
گر بر در دیر مینشانی ما را گر در ره کعبه میدوانی ما را
اینها همه لازم هستی ماست خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را
اینها همه لازم هستی ماست خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را
ابوسعید ابوالخیر